گسترش اندیشه های استاد محمد بهمن بیگی

یکی از نیایش های روزهای من این است که ؛ چه خوب شد من به ایل خدمت کردم " محمد بهمن بیگی "

گسترش اندیشه های استاد محمد بهمن بیگی

یکی از نیایش های روزهای من این است که ؛ چه خوب شد من به ایل خدمت کردم " محمد بهمن بیگی "

بهمن بیگی سفینه نجات بود

بهمن بیگی در کتاب به اجاقت قسم داستانی دارد به نام کرامت. کرامت نام یکی از دانش آموزانش است که در منطقه ای به نام کرکان در دبستان عشایری قبیله ای لرزبان درس خوانده است. او در آزمون دومین دوره دبیرستان عشایری پذیرفته می شود. به دانشگاه راه پیدا می کند و مهندس می شود. داستان او از زبان بهمن بیگی شنیدنی و خواندنی ست. کرامت را همه می شناسیم. بهمن بیگی او را خیلی دوست داشت. او می نویسد: "کرامت قوم و خویش من نبود. نسبتی با من نداشت. برادر و فرزندم نبود ولی بیماری او در بیابان و دور از پزشک و درمان بیش از بیماری هر برادر و فرزندی عذابم می داد."  خبر بیماری کرامت بهمن بیگی را به وحشت می اندازد...

بهمن بیگی سفینه نجات بود

بهمن بیگی در کتاب به اجاقت قسم داستانی دارد به نام کرامت. کرامت نام یکی از دانش آموزانش است که در منطقه ای به نام کرکان در دبستان عشایری قبیله ای لرزبان درس خوانده است. او در آزمون دومین دوره دبیرستان عشایری پذیرفته می شود. به دانشگاه راه پیدا می کند و مهندس می شود. داستان او از زبان بهمن بیگی شنیدنی و خواندنی ست. کرامت را همه می شناسیم. بهمن بیگی او را خیلی دوست داشت. او می نویسد: "کرامت قوم و خویش من نبود. نسبتی با من نداشت. برادر و فرزندم نبود ولی بیماری او در بیابان و دور از پزشک و درمان بیش از بیماری هر برادر و فرزندی عذابم می داد."  خبر بیماری کرامت بهمن بیگی را به وحشت می اندازد. دو تن از پسرعموهایش را مامور می کند با تنها ماشین اداره به کرکان بروند و کرامت را برای مداوا به شیراز بیاورند. بهمن بیگی می نویسد: "سرانجام بعد از روز سوم ماشین رسید، بدون کرامت. وحشت کردم ولی وحشتم دیری نپایید. کرامت در محل با داروهای محلی بهبود یافته بود. تبش بریده بود. خواهرانش راضی نشده بودند که او را حرکت دهند."  کرامت نمونه ای است از خیل دانش آموزانی که بهمن بیگی همینگونه آنها را دوست داشت. کرامت یکی بود از هزاران کودک عشایری که تب آنها بهمن بیگی را عذاب می داد.

آری کرامت نیز قدرشناس است. در مراسم مختلف بزرگداشت و یادمان های بهمن بیگی کرامت یک تنه بخش بزرگی از امور را انجام می دهد و مدیریت می کند.

اکنون مقاله کرامت عزیز را بخوانیم و لذت ببریم.

بهمن بیگی سفینه نجات بود

 

بهمن بیگی در روزگاری دیده به جهان گشود که دنیا درگیر کشمکش های منطقه ای و جهانی بود و صدای دهشتناک توپ و تانک و بمب افکن ها و سم ستوران غارتگران به قصد غارت و تسلط بر منابع و نوامیس مردم سرزمین های فقیر و عقب مانده خواب  را بر مردم دنیا، خصوصا کشورهای غنی ولی عقب مانده حرام کرده بود. حاکمان مستبد و دیکتاتور بی تدبیر و جاه طلب یکی بعد از دیگری بر اریکه قدرت می نشستند و به زعم خود برای نجات کشور از این یا آن قدرت خارجی دفاع و مردم فقیر و ناآگاه این مرز و بوم را سپر دفاعی این کشمکش ها و درگیری های بی حاصل می کردند.

کشور عزیز ما ایران از این قاعده مستثنا نبود. در مناطق جنوب، انگلیسی ها به ثروت سیاه خفته در زیر خاک چشم طمع دوخته بودند و در شمال، روسها برای این آب و خاک دندان تیز کرده بودند. افکار حاکمان و روشن فکران و گروه ها بسیار متشتت، گروهی به هواخواهی از همسایه شمالی و گروهی هم سینه چاک انگلیسی ها و در میان این دو، عده ای بودند که نجات میهن را به همراهی با آلمان نازی که قرابت نژادی با ما داشت می پنداشتند. مردم جنوب ایران خصوصا عشایر جنوب با این طرز تفکر به مقابله با قدرت اهریمنی انگلیس می پردازند، خاندان بهمن بیگی هم از این افتخار بی نصیب نمی مانند و پس از کشمکش ها و برادرکشی ها و هتک حرمت ها به نوامیس این مرز و بوم و خیانت خائنان داخلی، سرانجام بخت با مردم ستمدیده و سیلی خورده عشایر نیست و شکست را می پذیرند. فاتحان، سرمست از پیروزی و مغلوبان باید مجازات شوند. گروهی مشمول عفو ملوکانه و تعدادی اعدام و عده ای هم تبعید می شوند. پدر و عموی بهمن بیگی از آن دسته بودند که به تهران تبعید و تحت الحفظ بودند. بهمن بیگی این طفل خردسال با مادرش نگران و پریشان درایل ماندند ولی دیری نپایید که با گزارش مفتشان مادر به جرم کمک رسانی به یاغیان با فرزندش به تهران تبعید و به پدر و عموها پیوستند. من این حادثه را تبعید نمی نامم بلکه هجرت می نامم و یقین دارم که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.

بهمن بیگی با آن هوش سرشار و خدادادی اگر در ایل مانده بود شاید به هواخواهی پدر وفامیل به یک جنگجوی چیره دست و یک یاغی قهار تبدیل می شد. ولی با هجرتش به تهران برای بار اول سرنوشت زندگی جدیدش رقم می خورد، به مدرسه می رود و هر سال دو کلاس را با نمرات بالا می گذراند و وارد دانشگاه تهران در رشته حقوق قضایی می شود و به 3 زبان زنده دنیا به راحتی تکلم می کند. کسب چنین افتخارات و درجات علمی در آن عصر که بالغ بر 98 درصد از مردم بی سواد و بازیچه دست حاکمان و قداره بندان بودند کم بها وکم ارزش نبود. پست های وزارت ، سفارت ،وکالت و قضاوت چشم به راهش بودند ولی او اندیشه ای دیگر درسر داشت. کعبه آمال او در ایل و در کنار رود پر پیچ و خم قره قاج در میان مردمانی بود که سختی روزگار چهره پدران و مادران را چروکیده و از ستم ستمگران، کمر آنها خمیده بود. او درد مردمش و ایلش را خوب شناخته بود و در اندیشه درمان و رهایی بود. چند صباحی در شهر ها به کارهای دولتی مشغول ولی آرام و قرار نداشت. علی رغم میل پدر و مادر و فامیلش، به ایل بازگشت ومدت 5 سال همراه ایل زندگی را سپری و با متانت، خویشتن داری ، استقامت، صبر و بردباری از شماتت ها و سرزنش ها نهراسید و به اندیشه بلندش فکر می کرد. در طول اقامت 5 ساله اش تلاش کرد که راهی پیدا کند که به بدبختی و سیه روزی این قوم پایان دهد ولی یاری اندر کسی نمی بیند. قصد هجرت به دیار فرنگ می کند. رودخانه قره قاج را با همه دلبستگی به آن ترک می کند و بار سفر به اروپا و سپس آمریکامی بندد. زیبایی های رودخانه های آلپ اروپا وپوتوماک واشنگتن او را شیفته خود می کند ولی غافل از آنکه این زیبایی ها کم دوام و طعم تلخ غربت و اندیشه رهایی ایلش و مردمش از این همه جفا، او را لحظه ای آرام نمی گذارد و آتشفشان درونش را فقط با آب قره قاج میتواند خاموش کند ولاجرم بار سفر می بندد و واشنگتن و رودخانه پوتوماکش را رها و به کنار قره قاج باز می گردد و برای بار دوم نقطه عطفی درزندگیش رخ می دهد. از این لحظه تاریخی به بعد است که حرکت تاریخ ساز محمد بهمن بیگی با تاسیس تعلیمات عشایر در قالب دانشسرا و دبیرستان و قالی بافی و مامایی رقم می خورد و سی سال تمام بدون وقفه و احساس خستگی کار سترگ خود را دنبال می کند.

پایان عمر خدمات دولتی و رسمی این حکیم و فرزانه ایل با پیروزی انقلاب شکوهمند ملت ایران مقارن است. شور و شعف و احساسات انقلابی آنچنان غلیان و فوران است که عدم تشخیص دقیق مرزهای خدمت و خیانت، خادم و خائن می توانست آبستن بروز حوادث تلخ باشد ولی خدا با خادمان است. وزیر انقلابی آموزش و پرورش به پرسنل صدیق و انقلابی خود به نام سید کاظم موسوی ماموریت می دهد که در مورد تعلیمات عشایر و کار آقای بهمن بیگی تحقیق و تفحص نماید. این انسان با شرف نتایج بررسی هایش را مختصر و مفید گزارش می کند:

به مناطق دوردست رفتم، کنکاش کردم، ازدوستان و از بدخواهان سؤال گرفتم و پاسخی جز خدمت نشنیدم. او به حق یک خادم است. روح این شهید بزرگوار شاد که موجب شد نقطه عطف سومی در زندگی انسان اندیشمند و خادم ملت بوجود آید که نه تنها حاصل سی ساله بعد از انقلابش خلق 4 اثر ارزشمند ادبی و فرهنگی به نام های بخارای من،ایل من_اگر قره قاج نبود_به اجاقت قسم و طلای شهامت که درحقیقت منشور و مانیفست اندیشه آن حکیم فرزانه هست  بلکه در محفل پرفروغش در این سی سال شاگردان و علاقه مندانش فیض بردند. پس ای شهید بزرگوار سید کاظم موسوی و ای قره قاج از هر دوی شما ممنونیم. از خدا می خواهیم هر دو را قرین رحمت خود ، اولی را با اولیا محشورو دومی را سیراب نماید.

اکنون اجازه می خواهم شمه ای از خدمات و اندیشه های این فرزانه سفر کرده را به محضرتان تقدیم نمایم.

در آموزه های دینی به ما آموخته اند که پیامبران و اولیا الهی آمدند تا بشریت را از جهل و نادانی و از فقر و ناتوانی برهانند و یتیمان را نوازش و دریابند. بهمن بیگی یکی از آن انسانها واولیا بود که دستورات خالقش را به نحو احسن و هوشمندانه اطاعت کرد.شاهد زنده این مدعا بنده حقیر است که در 4 سالگی مادر و در ده سالگی پدر را از دست دادم و حاصل عمر این زوج روستایی یک پسر و 6 دختر قد و نیم قد ضعیف  و معصوم است که کارشان فقط گریه و زاری بود. گریه و زاری نه از برای فقدان پدر و یا مادر، گریه و زاری از بابت فقر و فلاکت، بی پناهی و بی کسی مثل هزاران کودک عشایری این مرز و بوم.  به لطف خدا ناجی از راه می رسد. هم پدر می شود و هم مادر، از پدر دلسوزتر و از مادر مهربانتر. توصیه من و خواهرانم را به معلم شریف مدرسه می کند. نمی دانم چگونه این صحنه ها را توصیف کنم. زبانم الکن است. در عصر و روزگاری که تحصیل کرده های دانشگاهی اندک و مدرک دانشگاهی کمیاب و ارزشمند است چه انگیزه ای باعث می شود انسانی با آن ضریب هوشی بالا و مدرک تحصیلی معتبر از دانشگاه تهران در رشته حقوق قضایی که وزارت،سفارت و پست های بالای مملکتی در انتظار ایشان لحظه شماری می کنند دل از این همه رفاهیات شهری از واشنگتن تا اروپا بکند و با زحمت خود را به روستای کره کان که سکونتگاه آنها شبیه به دخمه هایی می ماند که ساکنان آن به صورت مسالمت آمیز با احشام و چهار پایان خود مشترکا روزگار را سپری می کردند، برساند ودست نوازش بر سر ما بکشد و خواهرانم را خوشحال کند. یقینا او عاشق بود و قدم در راهی گذاشته بود که به قول حافظ شیرین سخن :                                           

بر سر آنم که گر ز دست بر آید    * * *   دست به کاری زنم که غصه سر آید

بلی او عاشق بود. رسالتی را به دوش گرفته بود که در فرازی از کلام سحرآمیزش می فرماید:( بدون شک یکی از سیه روزترین و بی نواترین جماعات انسانی که روی کره خاکی زندگی کرده است جماعات عشیره ای ایران است. اشک، بیش از آب چهره پدران و مادران ما را شسته است و خون بیش از شربت و شراب به کام نیاکان، خویشان، کسان و عزیزان ما فرو ریخته است. گرسنگی یار دیرین و وفادار ما بوده و برهنگی در کنار گرسنگی یک دم نسل های ما را ترک نگفته است.) چه باید کرد؟ ایا اشک ریختن و زاری کردن و زانوی غم در بغل گرفتن و متوسل به جادو و جنبل و  تسلیم ال این موجود خیالی و موهوم و ساخته و پرداخته ذهن، چاره کار است و یا یاغی گری و طغیان کورکورانه .اینجاست که آن حکیم و طبیب حاذق و روانشناس و جامعه شناس چیره دست چه زیبامنشور ومانیفست فکری و کاری خود را در جملاتی کوتاه و زیبا و قابل فهم برای همه دلسوختگان بیان می فرمایند.

کلید مشکلات ما در لابلای الفبا خفته است .......

الحق و الانصاف معلمان باشرف و فداکار ایلات از زن و مرد و کودکان و نونهالان تشنه علم و معرفت با تلاش شبانه روزی به ندای مرادشان چه زیبا لبیک گفتند و دست در دست هم به مهر این عمارت باشکوه را بنا نهادند. هزاران آفرین بر این مراد و مریدان باوفایش.

اگر فرصت کافی به چنین انسان های بزرگ تاریخ داده شود و سنگ در راهشان نیاندازند به عمر تیرگی ها پایان می دهند و به سیاق حکیم فرزانه طوس:

ز اندیشه سازند کاخی بلند          * * * *           که ازباد و باران نیابد گزند

بی شک سرکشی و زیارت مردم شریف و دانش آموختگان عشایر ایران در زمان حیات آن حکیم سفر کرده و حضور گرم وپرشور و بی نظیر مردم شریف فارس و عشایر قدر شناس ایران و دوستداران این معلم فرزانه در مراسم وداع ایشان نشان داد که ملت ما قله های وفا و انسانیت را فتح کرده اند و هرگز خادمان خود را فراموش نخواهند کرد. روحش شاد و راهش پررهرو

 

                                                              کرامت برفروشان

                                                         دانش آموخته تعلیمات عشایر

نظرات 1 + ارسال نظر
حمید یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 21:47

سلام

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد