گسترش اندیشه های استاد محمد بهمن بیگی

یکی از نیایش های روزهای من این است که ؛ چه خوب شد من به ایل خدمت کردم " محمد بهمن بیگی "

گسترش اندیشه های استاد محمد بهمن بیگی

یکی از نیایش های روزهای من این است که ؛ چه خوب شد من به ایل خدمت کردم " محمد بهمن بیگی "

وای به حال ملتی که امیر کبیرهایش را می کشند

وای به حال ملتی که امیر کبیر هایش را می کشند :

«اگر امیر کبیر ،این مرد بزرگ مهلت یافته بود و از حمام فین کاشان به سرای جاویدان نرفته بود ،من امروز آواره ومتواری نبودم.

وای به حال ملتی که امیر کبیر هایش را می کشند :

«اگر امیر کبیر ،این مرد بزرگ مهلت یافته بود و از حمام فین کاشان به سرای جاویدان نرفته بود ،من امروز آواره ومتواری نبودم.

اگر این مرد اندکی بیشتر بر مسند قدرت مانده بود ، مردم عشایر هم با سواد شده بودند؛بچه های خود را با سواد کرده بودند ،و نیازی به دونده گی های من و امثال من وجود نمی داشت .

چرا استاد بهمن بیگی با آن همه پیشرفت و با آن همه شهرت و تقرب که به دست آورده بود ، بار سفر نبست وبه خارج نرفت ؟

در کتاب طلای شهامت و در پاسخ به سوالات بالاکه عبدالعلی منتظمی از ایشان کرده بود ،چنین پاسخ می دهد:

به خدماتم تکیه داشتم . به کارم امیدوار بودم . کارم کاری نبود که بتوانم به آسانی رهایش کنم . حاصل عمرم بود . میوه حیاتم بود. این کار را کسی به من نداده بود .خودم به وجود ،آورده بودم . با یک چادر ،با دو زیلو ،با یک تخته سیاه و اندکی گچ سفید بنای قشنگی را پی افکنده بودم ، بنایی استوار ، بنایی که از باد و باران بیم گزند نداشت .

من از پیروان آن مرد بزرگ طوس بودم . من هم نزدیک به سی سال رنج کشیده بودم .من هم نزدیک به سی سال خون دل خورده بودم و نمی گویم کاخ ،ولی خانه ای کوچک و در خور احترام بر پا کرده بودم .

صدها هزار کودک سرگردان عشایری را در طول سالیان دراز درس داده بودم . در آغوش گرفته بودم .بوسیده بودم. نوازش کرده بودم . به دانشگاه فرستاده بودم و همه را با لفظ دری و زبان شیرین پارسی آشنا ساخته بودم .

من از میان این کودکان خانه به دوش و بی نام و نشان وطن هزاران معلم ، مهندس ، ادیب ، طبیب و مدیر پرورده بودم .

به خدماتم امید و تکیه داشتم . گذشته از خدماتم به بیگناهی خود تکیه داشتم . پاک و منزه بودم . چرا بار سفر می بستم و به خارج می رفتم ؟!

به راستی اگر استاد بار سفر می بست و میرفت ،آیا محبوبیت کنونی راداشت ؟و یا مهمتر از آن: آیا اساس تعلیمات عشایر به زیر سوال نمی رفت ؟آیا و ده ها آیای دیگر .............

نویسنده:وحید استوار برگرفته از کتاب طلای شهامت(محمد بهمن بیگی)

www.bahmanbeigi.blogsky.com

vahidostovar2006@yahoo.com

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
قشقایی یا عشایر؟ چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 18:44 http://qarabulaq.mihanblog.com

... حتی هنرمندان و افراد بزرگ ما را هم(حتی اگر فرد قشقایی مورد نظر شهرنشین هم باشد!) به عنوان عشایر معرفی می کنند ....به عنوان مثال هر از چند سالی که اثری هنری و یا موسیقی قشقایی از تلویزیون پخش می شود بلافاصله آن را مربوط به عشایر فارس می دانند و هیچ نامی از قشقایی برده نمی شود!..... همه این افراد بالحتم می دانند که آن فرد یا افرادی که زحمت کشیده و این اثر را آفریده اند هدفشان چیزی جز احیای فرهنگ و هنر و آداب و رسوم مخصوص قشقایی نبوده و این را هم می دانند که تا وقتی که این اثر معرفی شده با نام واقعی و درست خودش و آن چیزی که مد نظر تولید کننده آن اثر بوده، شناخته نشود هیچ فایده ای به حال تهیه کننده ندارد. ...البته که خودشان بهتر می دانند که اسم عشایر مربوط به یک قشر خاص و افراد خاصی نیست و هر کسی از ایران که هیچ،از هر جای جهان هم که باشد و به امور دامداری و امثال آن مشغول شود یک عشایر محسوب می شود در حالی که همین فرد قبل از اینکه عشایر باشد دارای آداب و رسومی بوده اند که باعث تعلق وی به یک فرهنگ و یک ملت می شده است و کلمه عشایر فقط و فقط اسم یک حرفه و شغل است نه یک نام فرهنگی و ریشه دار. .... .
دوستان عزیز متن کامل مقاله فوق را در سایت qarabulaq.mihanblog.coml مطالعه فرمایید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد