گسترش اندیشه های استاد محمد بهمن بیگی

یکی از نیایش های روزهای من این است که ؛ چه خوب شد من به ایل خدمت کردم " محمد بهمن بیگی "

گسترش اندیشه های استاد محمد بهمن بیگی

یکی از نیایش های روزهای من این است که ؛ چه خوب شد من به ایل خدمت کردم " محمد بهمن بیگی "

طلای شهامت

ساعات عصر من در شیراز پربار بود.به مجالس ختم نمی رفتم .به محافل شادی هم نمی رفتم .به دانشسرای عشایر یمی رفتم و درس میدادم..........

ساعات عصر من در شیراز پربار بود.به مجالس ختم نمی رفتم .به محافل شادی هم نمی رفتم .به دانشسرای عشایر ی می رفتم و درس میدادم . درس من آسان بود . از جایی و از کسی تقلید نمی کردم. درس یکی از عصرهایم این عنوان را داشت: 

(طلای شهامت را با پشیز سواد مبادله نکنیم) 

 

اعتقادم این بود و این است که شهامت،عالی ترین و محترم ترین صفت آدمی است. 

اعتقادم این بود که تنبیه و حتی نکوهش و سرزنش می تواند کودکان را ترسو ،جبون و بی روح بار آورد. 

بنا به خواهش من،اولیای دانشسرا این عبارت را با خط خوش درشت در سالن سخنرانی آویخته بودند: 

«طلای شهامت را با پشیز سواد مبادله نکنیم»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد