استاد بهمن بیگی در یکی از خاطراتش پس از گرفتن نامه برائت خود از دادگاه انقلاب چنین می نویسد:
....دو پله یکی رفتم.سرو صورت را صفای مختصری دادم.چمدان را باز کردم.یکی از گرانبها ترین پیپ های خود را در آوردم.پیپی بود که بوی وزارت و صدارت می داد.پیپی بود به رنگ طلایی با رگه های مغز درختی حنایی.پراز تنباکوی معطرش کردم.برلب گذاشتمو خرامان خرامانبه سوی سالن نشیمن سرازیز شدم.
شامه عبدل(کسی که استاد پس از انقلاب مدتی در خانه وی پناهنده بود)تیز تر اط دیگران بود . پیام دلاویز پیپ را زودتر از همه دریافت .به استقبالم دوید.در آغوشم گرفت. برگه برائت را نشانش دادم.چابک و چالاک نبودیم.با همه خستگی و سنگینی از عهده حرکاتی سبک بر آمدیم.
خواستم دست به تلفن ببرم و شیراز را خبر کنم.باز هم اجازه نداد وگفت :
تو از نیروی خانمان برانداز حسادت بی خبری وتو هنوز تعصب کور و کر را نمیشناسی.بگذار این موفقیت جا بیفتد. من خودم پیام می فرستم و خانواده ات را شادمان میکنم.این خبر نباید با شتاب درز کند. هنوز خطر از میان نرفته است .
برگرفته از کتاب طلای شهامت